جدول جو
جدول جو

معنی موره زن - جستجوی لغت در جدول جو

موره زن(نَ / نِ)
زنگ زدا. (نامۀ دانشوران ج 2 ص 398 ذیل ترجمه ابوالعباس موره زن بغدادی). صیقلی. صاقل. روشنگر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیره زن
تصویر پیره زن
زن سال خورده، پیرزن، زن پیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موج زن
تصویر موج زن
موج زننده،، موج دار
فرهنگ فارسی عمید
(دِ زَ)
دهی از دهستان برده سره است که در بخش اشترینان شهرستان بروجرد واقع است و 776 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ زَ)
مواج و متلاطم و موجدار. (ناظم الاطباء) :
نیل و فرات و دجله و جیحون موج زن
با کف راد او چو سرابند هر چهار.
سوزنی.
خط کفش به صورت جوی است و جوی نیست
بحر است لیک موج زن از گوهر سخاش.
خاقانی.
خاک منی ̍ ز گوهر تر موج زن چو آب
از چشم هر که خاکی و آبیست گوهرش.
خاقانی.
دریای پرعجایب وز اعراب موج زن
از حلّها جزیره و از مکّه معبرش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 216).
وان شدن چون محیط موج زنش
عاقبت ماندن آب در دهنش.
نظامی.
- موج زن شدن، تموج. خیزاب برداشتن. پدید آمدن خیزابه. متلاطم گشتن. متموج شدن:
ز خون دلیران به دشت اندرون
چو دریا زمین موج زن شد ز خون.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ زَ)
ماه ایران باستان، مطابق تقریباً شباط و فوریه. (یادداشت مرحوم دهخدا). یکی از اسامی نه ماهی که در کتیبۀ بیستون ذکر شده ’مرغ زن’ است و آن ماه دوم از زمستان (انامک - مرغ زن - وی یخن) بوده است و ظاهراً معنی چمن زن میدهد. (از تاریخ ایران باستان ص 1499)
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ زَنَ)
یکی از ماههای فرس. یکی از نه ماهی که ذکر آنها در کتیبۀ بیستون از داریوش کبیر آمده است. ترجمه عبارت کتیبه در این مورد چنین است: اهورمزدا مرا یاری کرد بفضل اهورمزد ویندفرن بابل را گرفت و آن را به اطاعت در آورد. ماه مرگ زن روز 22 بود که ازخ که خود را بخت نصر می نامید دستگیر شد. با توجه به فتح بابل زمان این ماه را می توان تعیین کرد. و رجوع به تاریخ ایران باستان ص 548 و خرده اوستا ص 207 شود
لغت نامه دهخدا
(صَحْ حا کَ دَ)
فریاد زدن. نوحه کردن. گریه و زاری نمودن. مویه کردن:
بسازید نوحه به آواز رود
به بربط همی مویه زد با سرود.
فردوسی.
و رجوع به مویه و مویه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ قَ / قِ خوا / خا تَ)
مهره کشیدن بر صاروج یا کاغذ و غیره برای لغزنده و براق شدن آن. جلا دادن. پرداخت کردن. صیقل کردن. صقال: آن خانه سفید کردند و مهره زدند که گویی هرگز بر آن دیوارها نقش نبوده است. (تاریخ بیهقی ص 118) : ترزیز، مهره زدن کاغذ. (دهار) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رُ صَ فَ)
نوبت زن. نقاره چی:
نوبه زنت کیقباد میده نهت اردشیر
نیزه برت تهمتن غاشیه کش گستهم.
خاقانی.
مردان علوی هفت تن درگاه او را نوبه زن
خصمان سفلی چار تن پیشش پرستار آمده.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
رجوع به گلوله زن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
دهی است از دهستان بام بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، سکنۀ آن 108 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، پنبه، بنشن و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(پُتَ زَ)
کنایه از هرزه گرد و هرزه کار که به یک جا و یک کار قرار نگیرد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ/ رِ)
پیرزن. مقابل پیره مرد. رجوع به پیرزن شود: پوشیده مشرفان داشت از قبیل غلامان و فراشان و پیره زنان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 116). از آن پیره زن حلواها و خوردنیها آرزو کردند. (تاریخ بیهقی).
چراغ پیره زن گر خوش نسوزد
فتیله برکشد تا برفروزد.
نظامی.
نبینی برق کآهن را بسوزد
چراغ پیره زن چون برفروزد.
نظامی.
دام یتیمان نبود دامنت
بارکش پیره زنان گردنت.
نظامی.
چون پیره زنیست کز گرانی
مرگش طلبی زرش ستانی.
نظامی.
هر کنیزی که شه خریدی زود
پیره زن در گزاف دیدی سود.
نظامی.
که گفت پیره زن از میوه میکند پرهیز
دروغ گفت که دستش نمیرسد به ثمار.
سعدی.
فرشته ای که وکیلست بر خزاین باد
چه غم خورد که بمیرد چراغ پیره زنی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَلْ یَ)
طبل زن. (ناظم الاطباء). رجوع به تبیره زن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ زَ)
چیزیست مانند تابه، لیکن از گل سازند و بر آن نان پزند. (برهان). تابۀ گلین که بر آن نان پزند. (از جهانگیری) (از آنندراج) (از رشیدی) :
نشسته جوانمرد اطلس فروش
ز خاکستر بیره زن درع پوش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ لا)
بوسه زننده:
چون عاشق بوسه زن لب خم
در حلق قنینه جان فروریخت.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دُ کَ / کِ)
مهره زننده. آن که کاغذ و قماش را به مهره جلا دهد. (آنندراج). صقال. (دهار) (مهذب الاسماء). صاقل، آخیزگر. دیوارزن. رهاص. آن که چینه کشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَبْ با)
موره زن بغدادی. یکی ازشیوخ طریقت تصوف اصلاً از مردم ایران و ساکن بغداد بود. خواجه عبداﷲ انصاری در کتاب خویش ذکر او آورده است. و از سخنان اوست که گفتی تن را بکار دار پیش از آنکه او ترا بکار دارد. و گاه بدین بیت ترنم کردی:
لقد جلب الفراغ علیک شغلاً
و اسباب البلاء من الفراغ.
و موره زن صیقل و روشن گر است. رجوع به ج 2 از نامۀ دانشوران ص 398 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مولو زن
تصویر مولو زن
نوازنده مولو: (مرا بینند در سوراخ غاری شده مولو زن و پوشیده چوخا) (خاقانی. سج. 26)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهره زدن
تصویر مهره زدن
کاغذ و جزآن را با مهره کشیدن برای جلادادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهره زنی
تصویر مهره زنی
شغل و عمل مهره زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرعه زن
تصویر مقرعه زن
تازیانه زن، کوبه نواز کاسه زن آنکه تازیانه زند، آنکه مقرعه نوازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوله زن
تصویر گوله زن
گلوله زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعره زن
تصویر نعره زن
فریاد زن آنکه ببانگ بلند فریاد زند، جمع نعره زنان
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است فلزی که به وسیله آن پس از چاپ کردن اوراق شماره زده می شود. در قسمت بالای آن دستگیره ای فنری است که اگر آنرا با دست به طرف پایین فشار دهیم به وسیله شماره های فلزی که در داخل شماره زن قرار داده شده شکل یک عدد را بر روی کاغذ می زنند. شماره های فلزی که در داخل ماشین وجود دارد به طور خودکار عوض میشوند به این معنی که وقتی دستگیره را فشار می دهیم و یک مثلا عدد یک (1) بروی کاغذ زده شد شماره عوض می شود عدد دو (2) بروی کاغذ نقش خواهد بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موج زن
تصویر موج زن
کوهه زن آنچه که موج زند مواج متلاطم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپره زن
تصویر تپره زن
طبل زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیره زن
تصویر پیره زن
زن پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهره زن
تصویر مهره زن
آنکه مهره زند
فرهنگ لغت هوشیار
موره را شسته ریز کرده با برنج بار گذارند تا حلیم شود و آن
فرهنگ گویش مازندرانی
آب گندواش که جهت رفع درد گوش و شکم درد به بچه خورانند
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع خرم آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در حومه ی نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی